کد مطلب:148753 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

حسین هدف تیرها قرار گرفت
با این كه عمر بن سعد فرمانده سپاه بین النهرین، به موجب مآخذی كه ذكر گردید نسبت به حسین كینه خصوصی نداشت به طوری كه گفتیم دستور داده بود كه او را زنده دستگیر نمایند. در گذشته كسانی كه نسبت به خصم كینه داشتند، توصیه می كردند كه وی را زنده دستگیر نمایند تا این كه بتوانند او را مورد شكنجه قرار بدهند و با عقوبت طولانی هلاكش كنند. عمر بن سعد نمی خواست كه حسین را زنده دستگیر كند و بعد با عقوبت طولانی وی را به هلاكت برساند. بلكه می خواست كه او را زنده نزد حاكم عراقین ببرد تا وی حسین (ع) را به دمشق نزد یزید بن معاویه خلیفه اموی بفرستد و به پاس این خدمت بزرگ به او (یعنی عمر بن سعد) پاداش بدهند. علت طولانی شدن جنگ حسین (ع)


نیز همان بود كه می خواستند زنده دستگیرش كنند. مردی به اسم عبدالله بن فضل عماد به طوری كه (ابن باجه) نقل می كند از افسران سپاه عمر بن سعد بوده و روز دهم محرم در كربلا حضور داشته و می گوید حسین خیلی خسته شده بود معهذا مقاومت می كرد و من چند بار دیدم كه شمشیر خود را از یك دست به دست دیگر می داد تا این كه خستگی دست را رفع نماید و چند بار مشاهده كردم كه با آستین جامه خود عرق صورت را خشك كرد ولی باز عرق از صورتش فرومی ریخت و من از پایداری آن مرد حیرت می نمودم و لحظه ای خود را به جای او فرض كردم تا این كه بدانم كه آیا من نیز بعد از این كه فرزندان و برادران و برادرزادگان و دوستان خود را از دست دادم، می توانستم به تنهائی آن گونه پایداری كنم و دریافتم كه در من آن نیرو نبود.

باز (عبدالله بن فضل عماد) می گوید: می فهمیدم پایداری حسین (ع) برای این است كه دستگیر نشوم. اگر او تسلیم می شد عمر بن سعد فرمانده سپاه با وی به احترام رفتار می كرد. ولی او نمی خواست كه تسلیم شود و ترجیح می داد كه به قتل برسد تا این كه وی را به اسارت نزد خلیفه نبرند.

آفتاب پائین رفته بود و روز، منقضی می شد. فرمانده سپاه بین النهرین متوجه شد كه اگر جنگ به همان ترتیب ادامه داشته باشد شب فراخواهد رسید و جنگ متاركه خواهد شد و او باید روز دیگر هم با حسین (ع) بجنگد. از این گذشته، می فهمید كه اگر در همان روز به جنگ خاتمه ندهد نزد حاكم عراقین سرشكسته خواهد شد و آن مرد او را نالایق خواهد دانست و به او خواهد گفت اگر یك پیرزن به جای تو فرمانده بود با آن همه سرباز كه داشت، حسین را همان روز دستگیر می كرد یا به قتل می رسانید و تو نتوانستی او را دستگیر كنی و به قتل برسانی در صورتی كه وی غیر از سایه خود یار و یاوری نداشت. عمر بن سعد برای این كه نزد حاكم عراقین یك مرد نالایق جلوه نكند و دچار زخم زبان او كه بر بعضی از زخم شمشیر بدتر است نشود فرمان داد كه كار حسین (ع) را تمام كنید و اینك كه تسلیم نمی شود به قتلش برسانید.

مردی به اسم (سریر بن واجد) دارای كنیه (ابوالحنوق) اولین تیر را بر حسین (ع) زد. او زه كمان را كشید و از زیر چانه حسین به بالا را هدف قرار داد و تیر را رها كرد و چون در تیر اندازی بصیرت داشت تمام حركات معارض را در نظر گرفت و دانست نسیمی كه می وزد خط سیر تیر او را تغییر می دهد و حركات اسب حسین (ع) و حركات خود او ممكن است كه تیر را خطا كند. چون ابوالحنوق اثر حركات معارض را هنگام نشانه گیری در نظر گرفت تیر او به طور مورب به پیشانی حسین (ع) اصابت كرد. اگر تیر از جلو به پیشانی حسین (ع) اصابت می كرد و وارد سر می شد حسین (ع) از اسب بر زمین می افتاد. اما چون تیر به طور مورب به پیشانی اصابت كرد استخوان را مجروح نمود. حسین (ع) با دست آزاد یعنی دستی كه مسلح به شمشیر نبود تیر را از پیشانی كشید و به دور انداخت و به جنگ ادامه داد اما خونی كه از زخم پیشانی جاری شد وارد چشمش گردید و او را برای ادامه جنگ ناراحت كرد و مجبور شد كه یك چشم را بر هم بگذارد تا این


كه بتواند به جنگ ادامه بدهد. اما وضع جنگ تغییر كرده بود و سواران سپاه بین النهرین كه می دانستند برای كشتن حسین (ع) آزاد هستند طوری دیگر حمله می كردند و كمانداران به طرف حسین و اسبش تیر می انداختند. زره حسین (ع) جلوی بعضی از تیرها را كه از دور پرتاب می شد می گرفت اما اسب بالدار (ذوالجناح) زره نداشت و تیرها بر سینه و شكم و ران اسب می نشست و آن اسب عربی اصیل و پرطاقت، از پا درآمد. روایتی وجود دارد مشعر بر این كه اسب حسین (ع) زنده ماند و بعد از این كه صاحبش بر زمین افتاد به سوی كاروان، یعنی خیمه های حسین (مراجعت) كرد. این روایت با مقتضیات جنگی قدیم تطبیق نمی كند چون وقتی عده ای از سواران بر یك سوار حمله می كردند و تیر و كمان و نیزه هم داشتند اسب او را به قتل می رسانیدند تا این كه وی را پیاده كنند و بتوانند زودتر به قتلش براسنند یا دستگیرش كنند. كشتن اسب آن سوار ناشی از یك مصلحت جنگی دیگر هم بود و آن این كه بعد از كشته شدن اسب، آن سوار نمی توانست بگریزد اما تا وقتی كه اسبش توانائی تاختن داشت ممكن بود كه از میدان جنگ فرار كند. گفتیم كه اعراب بادیه از میدان جنگ نمی گریختند مگر به طور استثنائی و در تاریخ صدر اسلام اعراب سرشناس كه از میدان جنگ تن به تن یا جنگ عمومی گریخته اند معدود هستند و آنها از بیم جان، حاضر شدند كه ننگ گریختن را تحمل نمایند. دیگران در میدان جنگ به جا می ماندند و فتح می كردند یا كشته می شدند. اما اسلوب جنگ این بود كه در یك جنگ عمومی، سواری را كه مورد حمله قرار گرفته بود، با كشتن اسبش، پیاده می كردند. ولی در جنگ های تن به تن، اسب را به قتل نمی رسانیدند مگر هنگامی كه یك پیاده به جنگ یك سوار می رفت و برای این كه او را پیاده كند اسبش را به قتل می رسانید.نمی گوئیم كه در جنگ تن به تن دو سوار، اسب یكی از آن ها و گاهی اسب هر دو، كشته نمی شد و ممكن بود كه یك ضربت خطا سبب كشته شدن اسب شود. اما عرب بادیه، وقتی سوار بر اسب به جنگ می رفت، غیرتش اجازه نمی داد كه اسب دشمن را به قتل برساند و می كوشید كه خود او را معدوم كند اما وقتی یك پیاده به جنگ یك سوار می رفت، كشتن اسب دشمن برای این كه او پیاده شود مجاز بود [1] این است كه به نظر ما روایت مربوط به كشته شدن اسب حسین (ع) بیش از روایت مربوط به بازگشت آن اسب به سوی كاروان حسین (ع) معتبر است خاصه آن كه وقایعی كه بعد از كشته شدن اسب اتفاق افتاد ناشی از این شد كه حسین (ع) پیاده گردید و اگر پیاده نمی شد آن وقایع به آن شكل اتفاق نمی افتاد و اگر پذیرفته شود كه اسب حسین (ع) زنده ماند و به سوی خیمه ها مراجعت كرد روایات مربوط به وقایع بعد را نمی توان پذیرفت. اكثر مورخین قرن دوم و سوم و چهارم هجری كه راجع به وقایع روز دهم محرم نوشته اند گفته اند كه حسین (ع) در قسمت آخر جنگ پیاده بود است و لازمه پیاده شدن حسین (ع) این بود كه اسبش را كشته باشند. ممكن است فرض شود كه


اسب حسین (ع) به قتل نرسید بلكه خود حسین (ع) بر اثر زخم هائی كه بر او زده بودند از اسب بر زمین افتاد. اما بنابر نوشته مورخین قرون اولیه هجری از قرن دوم به بعد، حسین (ع) پس از این كه پیاده شد تا مدتی می جنگید و از یك طرف به سوی دیگر می رفت و مردی كه بر اثر زخم های متعدد آن قدر ناتوان باشد كه از اسب بیفتد نمی تواند بعد از این كه پیاده شد آن هم به تنهائی با یك سپاه بجنگد و این موضوع آن قدر بدیهی است كه تصور نمی كنیم كه احتیاجی به ثبوت داشته باشد و مردی كه پیاده، با یك سپاه می جنگد از كمال نیروی جسمی برخوردار می باشد و چنان مرد، بر اثر ضعف ناشی از زخم خوردن از اسب نمی افتد. هنوز حسین (ع) پیاده نشده بود كه مردی به اسم صالح بن وهب مزنی، كه با نیزه می جنگید خود را به حسین (ع) رسانید و ضربت نیزه خود را متوجه تهی گاه وی كرد و با این كه زره، از شدت ضربت نیزه كاست، باز تهی گاه حسین (ع) مجروح گردید. اما آن زخم هم نتوانست كه آن مرد دلیر و با ایمان را از پا درآورد و سواران سپاه بین النهرین برای این كه زودتر او را به قتل برسانند اسبش را كشتند و از آن به بعد حسین پیاده جنگید. در بعضی از ماخذهای قرون اخیر دیده شده است كه وقتی حسین (ع) پیاده شد و با سواران به جنگ ادامه داد زن های كاروان او كه منظره میدان جنگ را می دیدند شیون كردند ولی رسم زن های عرب بادیه این نبود كه وقتی مردان را در حال كشته شدن می بینند شیون كنند و این روایت شاید از این جهت از طرف مورخین اخیر نوشته شده كه روش زن های اقوام دیگر را در نظر داشته اند و تصور كرده اند كه زن های عرب نیز هنگامی كه می بینند مردانشان به قتل می رسند شیون می كنند. در اعصار بعد كه اعراب ساكن كشورهای دیگر شدند و قسمتی از مختصات خود را از دست دادند زن های عرب در موقع جنگ با دیدن منظره قتل مردان خود شیون می كردند ولی در سال شصت و یكم هجری هنوز، اعراب ساكن عربستان مختصات روحی خود را حفظ كرده بودند و زن ها، مردان خود را برای جنگ تشجیع می نمودند ولی شیون نمی كردند و در آن روز تمام مردان كاروان حسین (ع) مقابل چشم زن ها به قتل رسیدند و در هیچ ماخذ دیده نمی شود كه زن ها برای كشته شدن مردها شیون كنند و به قاعده برای كشته شدن حسین (ع) هم نباید شیون نمایند.

در بعضی از منابع دیده شده كه وقتی حسین (ع) پیاده با سواران سپاه بین النهرین می جنگید زینب بنت علی دختر علی بن ابیطالب (ع) و خواهر حسین (ع) نزد عمر بن سعد فرمانده سپاه رفت و به او گفت چگونه تو راضی می شوی كه مقابل چشم های تو نوه پیغمبر اسلام را به قتل برسانند؟ عمر بن سعد جواب داد من نخواستم او را به قتل برسانم و خود وی خواهان قتل خویشتن می باشد و هم اكنون اگر تسلیم بشود زنده خواهد ماند زینب بنت علی گفت برادر من تسلیم نمی شود ولی تو نباید موافقت كنی كه مقابل چشمان تو او را به قتل برسانند؟

عمر بن سعد جواب داد من مامور هستم و باید دستوری را كه به من داده شده به موقع اجرا بگذارم.


جنگ، برای حسین (ع) به شدیدترین مرحله رسیده بود و كسی كه این قسمت از تاریخ جنگ روز دهم محرم را می خواند تعجب می كند كه چگونه آن مرد می توانست به تنهائی آن هم پیاده، با آن همه سوار كه از هر طرف به او حمله می كردند بجنگد؟


[1] گويا در ايران قديم هم در جنگ تن به تن، كشتن اسب سوار از طرف پايده مجاز بوده چون رستم كه سراينده شاهنامه در جوانمردي او ترديد ندارد وقتي پياده به جنگ اشكبوس كوشاني رفت اسبش را به قتل رسانيد تا اين كه او را چون خود، پياده كند - مترجم.